بسم الله الرحمن الرحيم
قصّه های خوب برای بچّه های خوب
از هفته ي پيش تا الان با چند طلبه ي شهركردي آشنا شده ام. با اينكه فقط صدايشان را از پشت تلفن شنيده ام اما سخت مشتاق ديدنشان هستم.
به نقل از : mkheradmandan.blogfa.com
سه صلوات
قصّه های خوب برای بچّه های خوب
از هفته ي پيش تا الان با چند طلبه ي شهركردي آشنا شده ام. با اينكه فقط صدايشان را از پشت تلفن شنيده ام اما سخت مشتاق ديدنشان هستم.
به نقل از : mkheradmandan.blogfa.com
سه صلوات
طلبگی...
از شب نویسی های سید محمد رضا خردمندان
به نقل از : mkheradmandan.blogfa.com
سه صلوات
روایت نحل
يك طلبه ي باانگيزه (كه نمونه هاي فراواني از آن ها را در بچه هاي گروه نحل ديدم) در چنين محيط هايي مي تواند مثل يك رئيس جمهور موثر باشد!
تاكيد مي كنم خيلي از مشكلات تنها با كمي تمركز و انديشه حل شدني است و نيازي به بودجه هاي مالي هم ندارد....
به نقل از : mkheradmandan.blogfa.com
سال گذشته براي ساخت فيلم با طلبه هاي گروه «نحل» به مناطق محروم جنوب كرمان رفتم. به جرات مي توانم بگويم اصلي ترين مشكل مردمان منطقه در حال حاضر مشكل فرهنگي است. دولت توي چند سال گذشته كمك هاي مالي فراواني كرده. برق، جاده، آب، مدرسه و غيره به آنجا رسانده اما به لحاظ كار فرهنگي تقريبن صفر مي باشد. يعني هيچ برنامه ي فرهنگي خاصي وجود ندارد. الان الحمدلله هيچ روستاي بدون برقي در كشور نداريم اما در همين كپرها شما ماهواره هم مي بينيد. (شانسي هم كه دارند هيچ پارازيتي به صدكيلومتر توي سنگلاخ نمي رسد! )
فرهنگ استفاده از وسايل بهداشتي مثل توالت و حمام آنجا وجود
ندارد. اگر هم باشد بسيار كم است. بچه ها خودجوش در اين زمينه تلاش هايي كرده اند
اما چون مستمر نبوده موثّر نيست. مثلن سال گذشته براي چند تا از روستاها سنگ
دستشويي برده بودند اما امسال كه رفتند ديدند دستشويي ها آكبند مانده. يا مثلن در
بسياري روستاها مي بينيد طويله ها را كنار كپرهاشان بنا كرده اند كه باعث بروز
انواع بيماري ها مي شود. به خصوص تجمع مگس ها و انواع حشرات موذي كه آنجا صحنه هاي
زننده و دلخراشي را به وجود مي آورد. بي توجهي محض به مسائل بهداشتي باعث شده چهره
ي روستاهاي منطقه هم دلخراش شود. اين ها همه ريشه ي فرهنگي دارد. حاج آقاي موحدي
كه پدر معنوي و سرپرست بچه هاي گروه نحل هست روي اين موضوع بسيار تاكيد دارند كه
شمايي كه براي تبليغ مي رويد حتمن به اين مسائل توجه داشته باشيد. يكي از مبلغ ها
در اين زمينه كار جالبي كرده بود. يك روز در هفته را «روز بهداشت» نام گذاشته بود.
توي اين يك روز، همه ي بچه هاي روستا را جمع مي كرد و به شكل خطّ دشتبانِ دوران
سربازي، تمام آشغال هاي روستا را جارو مي كردند. هم چهره ي روستا پاكيزه مي شد هم
بچه ها توي اين همكاري ها آموزش پاكيزگي مي ديدند.
فقر فرهنگي فقط به مسائل بهداشتي ختم نمي شود و ابعاد وسيعي دارد. توي يكي
از روستاها تعداد بچه هاي فلج مادرزاد بسيار بالا بود. به شكلي كه آدم را به وحشت
مي انداخت. تقريبن توي هر دو تا خانوار يك فلج مي ديديد. اگر هم فلج نبودند يك
مشكل ديگري داشتند. مثلن كمبود ذهني داشتند. كم كم فهميديم اين ها جز با خودشان
ازدواج نمي كنند. يك تفكر غلطي حاكم بود كه ريشه ي تاريخي عجيبي داشت. حاج آقا
موحدي مي گفتند اهالي اين روستا از نوادگان غلاماني هستند كه سال ها پيش از افريقا
به ايران آورده شده اند. اين ها يك حقارت تاريخي در خودشان حس مي كنند و همين
موضوع در ازدواج هايشان هم تاثير گذاشته كه جز با خودشان (فاميل هايشان) وصلت نمي
كنند. حاج آقا تاكيد دارند بچه ها به هر روستايي كه براي تبليغ مي روند سعي كنند
چندروز اول به كشف ريشه اييِ مشكلات روستا بپردازند تا جهت گيري درستي در كار
تبليغي داشته باشند. مثلن طلبه اي كه به اين روستا رفته بود در كنار تبليغ مي
بايست روي افزايش غرور و اعتماد به نفس اهالي روستا هم كار مي كرد.
در كنار اين مسائل، رسيدگي هاي خلّاق به مشكلات روستاها هم جالب بود. براي مثال، اهالي روستا، همين بچه هايي كه فلج بودند و كاري ازشان نمي آمدرا به شكل بي رحمانه اي به حال خود رها كرده بودند. به تاسف بايد بگويم اين ها را از دور كه مي ديدي مثل چهارپاياني بودند كه روي زمين مي خزيدند!. اين بچه ها كه بعضي هاشان هم ديگر به ميانسالي رسيده بودند و بچه نبودند، با دست، خودشان را توي خاك هاي ماسه اي روستا اين سو و آن سو مي كشاندند و منظره هاي هولناكي را ايجاد مي كردند. حاج آقا در اين رابطه پيشنهاد خوبي دادند. پيشنهاد اين بود كه براي اين افراد چرخ دستي هايي فراهم شود كه رويش بنشينند و از اين حالت زشتِ روي زمين كشيده شدن بيرون بيايند. اين ها از زماني كه به دنيا آمده اند دنيا را از زاويه ديد پايين ديده اند و هميشه سرشان به سمت بالا بوده. دوم اينكه قرار شد اهالي روستا تكه زميني را اختصاص دهند كه در آن يك فضاي پارك مانندي ايجاد شود و يك راه باريك (مثلن سيماني) كشيده شود تا اين فلج ها با چرخ دستي هايشان روزي چند ساعت به محوطه بيايند و تفريحي كنند و همانجا برايشان كاري فراهم شود. مثل ريسندگي يا بافندگي يا هر كاري كه بشود با دست انجام داد تا از اين احساس «زيادي بودن» يا «حقارت» در بيايند. و آخر اينكه طلبه اي كه توي اين روستا كار تبليغي مي كند بايد كم كم زمينه را براي ازدواج اهالي روستا با روستاهاي ديگر آماده كند تا اصلاح نسل صورت بگيرد.
به جرات مي توانم بگويم يك طلبه ي باانگيزه (كه نمونه هاي
فراواني از آن ها را در بچه هاي گروه نحل ديدم) در چنين محيط هايي مي تواند مثل
يك رئيس جمهور موثر باشد!. تاكيد مي كنم خيلي از مشكلات تنها با كمي تمركز و
انديشه حل شدني است و نيازي به بودجه هاي مالي هم ندارد.
مثالي مي زنم: آنجا اينطور نيست كه هر روستايي براي خودش يك مدرسه داشته
باشد. چون پراكندگي روستاها زياد است و خيلي وقت ها روستاها به هم نزديك اند. مثلن
براي سه روستا يك مدرسه مي سازند. بچه هايي كه از روستاي سوم بايد خودشان را به
روستاي اول(صاحب مدرسه) برسانند تقريبن يك ساعت پياده روي دارند. ما مي ديديم بچه
هاي سال اولي كه جثّه و توان بدني بسيار پاييني داشتند خيلي وقت ها وسط راه از زور
خستگي كم مي آوردند و يا وقتي به مدرسه مي رسيدند كه زنگ اول تمام شده بود!
متاسفانه خود اهالي به اين مسائل توجهي ندارند. اين موضوع را مي شد با يك سرويس
ساده حل كرد. دوست طلبه مان در درجه ي اول تلاش مي كرد اهميت به موقع رسيدن به
مدرسه را در اهالي ايجاد كند و بعد يكي از اهالي كه وانت يا نيسان داشت را راضي كند
هر روز صبح يك سرويس از روستا تا مدرسه برود. اين جور كارها با پيگيري و كمي همت،
شدني است.
روي ديگر فقر فرهنگي را مي شد در فراواني زيارتگاه هاي قلّابي ديد. در اين مناطق
به شكلي باور نكردني شما شاهد زيارتگاه هايي هستيد كه هيچ كدام سندي ندارند.
سندشان خوابي است كه يكي از اهالي ديده. مثلن خواب ديده «مقداد» با اسبش داشته از
اين روستا رد مي شده! همانجا زيارتگاه ساخته اند. شده زيارت مقداد! بعضي
جاها يك درخت، مقدس مي شود. بعضي وقت ها چند تا سنگ را روي هم مي گذارند و اين مي
شود يك جاي مقدس. متاسفانه خيلي از اهالي، اعتقادات محكمي هم روي اين
زيارتگاه ها دارند. خيلي هاشان گنبد و بارگاه هم دارند. اسم هاي مختلفي هم دارند.
مثلن زيارت مَلَنگ!. زيارت حسين. زيارت حسن. يكي از طلبه ها تعريف مي كرد كه توي
روستايي تصميم گرفته بود مسجدي بنا كند. بعد هر چه سعي كرده بود بخشي از هزينه هاي
مسجد را از خود اهالي تامين كند ديده بود كمك نمي كنند. مي گفت با اينكه مي دانستم
وضع مالي خوبي دارند اما حاضر نبودند براي مسجد پول خرج كنند. بعدها فهميده بود
اين ها دارند يك زيارتگاهي مي سازند و پولشان را آن جا خرج مي كنند.
نمونه اي كه من خودم شاهد بودم و استناداتش را هم در فيلمي كه ساخته ام گنجانده ام زماني بود كه داشتيم از روستايي رد مي شديم كه ديديم يك بناي غول پيكر كلّه قندي هست كه عده اي زن و مرد دورش طواف مي كنند . راننده كه از دوستان بود و خودش هم از اهالي روستاي همسايه ، به طلبه ي همراهمان گفت:«ببين حاجي دارند چه كار مي كنند؟!» بعد گفت كه:« بله حاج آقا! اين ها اعتقاد دارند. برايش قرباني مي كنند و پول مي ريزند!» حاج آقا گفت برويم از نزديك ببينيم. ديديم باني آن جا يك مرد ميانسال چاق بود با مو و ريش فراوان كه پول ها و نذرها را براي خودش برمي داشت. راننده كه او را مي شناخت موقع برگشتن در گوشمان گفت:«اين شخص يكي از توزيع كننده هاي بنگ در منطقه است!» دوستان طلبه مان از اين نمونه ها زياد سراغ دارند. مي گويند بانيان اين زيارتگاه ها براي زيارتگاهشان تبليغ هم مي كنند!
ارتباط عاطفياي كه بين بچه هاي روستا با طلبه ها شكل مي گيرد باورنكردني است. يا بايد حضور داشته باشيد و از نزديك ببينيد(به خصوص آن لحظه هاي خداحافظي) يا گوشه هايي از آن را در فيلمي كه ساخته ام ببينيد! (عجب پيام بازرگاني اي شد!) فطرت بچه هاي آن جا آن قدر بكر و دست نخورده است كه يكي از دوستان طلبه مي گفت:«آدم آن جا احساس مي كند بدون واسطه با فطرت آدمي سخن مي گويد.» طلبه ها بعد از سال ها كار توي اين روستاها به اين نتيجه رسيده اند كه بهترين مخاطبانشان همين بچه ها هستند. به اين كه اگر قرار باشد چيزي در آينده تغيير كند فقط با وجود اين بچه ها امكان پذير است. به همين خاطر بيشترين وقتشان را با بچه ها مي گذرانند. فوتبال بازي مي كنند. انواع مسابقات را برگزار مي كنند، آموزش هاي فرهنگي مي دهند و در فرصت هاي استثنايي نكته هاي ديني را يادشان مي دهند. صف هاي نماز جماعت را هم اكثرن همين بچه ها پرمي كنند. بعضي وقت ها جالب بود كه مي ديدم صبح ها بچه ها زودتر مي آمدند پشت در كپر حاج آقا مي نشستند تا بيدار شود و با او همراه شوند!
زندگي در كپر لطف خاص خودش را دارد. تعريف مي كرد:«روز اول تبليغ توي كپر نشسته بودم ديدم جلوي در، بچه اي دارد با يك چيز پشمالوي سياه بازي مي كند. خوب كه دقت كردم ديدم رتيل است. با ترس گفتم:«اين رتيل جانور خيلي خيلي خطرناكي ست ها!» ديدم دارند مي خندند و به شانه ام نگاه مي كنند! رتيل سياهِ پشمالو خيلي آرام از روي شانه و گردنم رد شد و از بازو آمد پايين. جانم داشت در مي رفت!!» مي گفت:«شب اول، موقع خواب خودم را با چفيه و عبا كفن پيچ كردم و تا صبح خواب رتيل مي ديدم!»
كپرها انواع مختلفي دارند. كوچك و بزرگ دارند. فقير و غني دارند. سفت و شل دارند. درهاي كوچك و بزرگ دارند(بعضي درها جوري است كه براي ورود بايد تا سجده گاه خم شوي!!) اما همه شان در يك چيز مشتركند و آن هم صفايي است كه دارند. فضاي داخل كپر مولّد مهرباني است! از اتاق و آشپزخانه و حمام و دستشويي خبري نيست. يك فضاي چند متري يكدست با سقف قوسي و زيلويي غالبن حصيري كه اگر با كسي قهر كني انقدر با او چشم در چشم مي شوي كه مجبوري كوتاه بيايي! بعضي وقتها هم توي عالم خودت نشسته اي مي بيني يك بره ي سفيد تپلي بي سروصدا آمده تو كنارت نشسته و زل زده به تو!
يكي از طلبه ها مي گفت: «براي تبليغ كه مي روي بايد يكي شوي مثل خودشان وگرنه نمي تواني كار كني. با سوسول بازي و بچه شهري گري فقط درجا مي زني». مي گفت:«روز اول، ميزبان كه تازه از صحرا برگشته بود آمد توي كپر و براي من چاي ريخت. چند دقيقه اي كه گذشت استكان چاي را برداشت و انگشت سبابه اش را تا نيمه فرو كرد توي استكان و گفت:«داغ نيست! مي تواني بخوري!!» و اگر نمي خورديم ناراحت مي شدند. اين كار بعضي جاها رسم بود!»
طلبه اي مي گفت: «روز اول متوجه شدم اينجا از دست شويي خبري نيست! خيلي سريع دست به كار شدم و با كمك بچه هاي روستا، صدمتري دورتر از كپر، توالتي صحرايي بنا كرديم. نيمه هاي شب براي قضاي حاجت بلند شدم و به توالت صحرايي رفتم. هنوز كارم تمام نشده بود كه پارس سگ از پشت سر، يك متري پرتم كرد به جلو! داشت پوزه اش را مي ماليد به گوني و هر لحظه ممكن بود گوني كنده شود. سگ تا خود كپر دنبالم كرد! فرداي آن روز به كمك بچه ها چند تا گوني ديگر پيدا كرديم و ديوار توالت را دو-سه جداره كرديم!»
از طلبه اي پرسيدم:« تلخ ترين خاطره اي كه از اين سفرها به ياد داري چيست؟ »مكثي كرد و گفت:« تلخ ترين خاطره ام از اين سفرها زماني است كه شب نوزدهم ماه مبارك رمضان وارد روستايي شدم و ديدم عروسي است! وقتي يكي از بزرگان روستا به استقبالم آمد با ناراحتي گفتم:«مگر شما شيعه ي اميرالمومنين نيستيد؟» گفت:«بله كه هستيم!» گفتم:«يعني شما نمي دانيد در اين شب نبايد شادي كنيد؟» كمي سكوت كرد و با تعجب پرسيد:«مگر امشب چه شبي است؟!»
مي گفت:« روز تاسوعا بچه هاي روستا را جمع كرده بودم و برايشان رفته بودم بالاي منبر. مي خواستم يك جوري عطش اين روزهاي كربلا را برايشان توضيح دهم. تقريبن هيچ چيز نمي دانستند. گفتم:«بچه ها! چه كسي مي تواند يك روز آب نخورد؟!» از ميان بچه ها كه خيلي جدي داشتند به حرف هايم گوش مي دادند يكي كه از همه سياه سوخته تر بود و دستهاي پت و پهن كارياي داشت بلند شد گفت:«ما توانيم آقا!» گفتم:«آفرين! حالا چه كسي مي تواند دو روز آب نخورد؟» دوباره همان بچه تمام قد بلند شد و گفت:«ما مي توانيم آقا!» گفتم :«خوب بنشين! حالا چه كسي مي تواند سه روز آب نخورد؟!» دوباره همان بچه بلند شد و گفت:«ما مي توانيم آقا!! ما مي توانيم!» گفتم:«خوب! چيز مهمي نبود! بگذريم!!»
يكي از بچه ها خاطره اي از حاج آقا موحدي نقل مي كرد كه به گمانم هيچ دليلي به اين زيبايي نمي تواند ضرورت حضور و كار در اين مناطق را روشن كند. مي گفت:« يك بار حاج آقا سوار موتور داشته از كنار روستايي مي گذشته كه مي بيند پسري مادرش را به طور وحشتناكي به باد كتك گرفته.» مي گفت:« جوري مي زد انگار دارد پنبه ي لحاف مي زند.» حاج آقا به راننده مي گويد:«بايست پياده مي شوم» راننده كه متوجه موضوع شده به حاج آقا مي گويد:« اين آدم الان انقدر عصباني است كه اگر شما هم جلو برويد شما را هم خواهد زد! »حاج آقا مي گويد:«اتفاقن اين كتك را من بايد بخورم. اگر من زودتر به اين جا آمده بودم و به اين ها گفته بودم احترام پدر يعني چه، احترام مادر يعني چه، الان اين اتفاق اينجا نمي افتاد!»
دليل مهم ديگر، وجود گروه هاي تبليغي انحرافي فراواني است كه سال هاست توي آن مناطق دارند كار مي كنند. مهم ترينشان كه خطرناك ترينشان هم هست گسترش وهابيت است. وهابيت اينجاها مثل ريگ، پول خرج مي كند. خيلي وقت ها شما مي بينيد يك شب تا صبح يك مسجد مي سازند. جديدن هم توي اخبار خواندم مسيحيت دارد كنتراتي آنجا كار مي كند!!
وكلام آخر اينكه:
حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايند:
«كُن كَاالنّحلَه. اذا اكََلت اَكَلت طيّباً و اذا وَضَعَت وَضَعَت طّيباً و اذا وَقَعَت عَلي عَودٍ لم تَكسِرهُ.»
«يعني مثل زنبور عسل باش! زنبور عسل از بهترين ها تغذيه مي كند و بهترين ثمرات را به جای مي گذارد و وقتي روي شاخه ي گلي مي نشيند آن را نمي شكند و آزار نمي دهد. »
اين حديث سرلوحه ي گروه نحل قرار گرفته است. دوست خوب طلبه ام در ارتباط بين اين حديث و گروه نحل مي گويد: «طلبه اي در كارش موفق است كه اَكلِ طيّب داشته باشد. اكل فكري طيب. و ما در دنيا گلستاني خوشبوتر از فقه اهل بيت، خوشبوتر از حديث، اصول و علومي كه سرچشمه اش الهي باشد نداريم. و اذا وَضَعت... يعني طلبه ي ما در حوزه ي علميه بهترين بستر فكري را دارد. حالا طلبه اي بيايد در اين كلاس ها شركت كند و آنچه بايد دريافت كند را دريافت كند اما در نشرش كوتاه بيايد؛ يعني ثمره اش نمودي نداشته باشد، اين خوشايند نيست. و بند سومش: و اذا وَقَعَت... حاج آقا موحدي در اين باره مي فرمايند: «در تمام اين سال هايي كه براي تبليغ رفته ام انگار خداوند هميشه در هر روستايي براي ما يك ميزبان مهربانِ خونگرم قرار داده است تا طلبه اذيت نشود و شب جايي براي استراحت داشته باشد.» از اين رو طلبه هم نبايد كاري كند كه ميزبان به تكلّف بيفتد يا بخواهد از غذاي زن و بچه اش بزند و جلوي او بگذارد.»
طلبه اي كه سال گذشته ماه رمضان را در روستا سپري كرده بود مي گفت:«تمام غذاي ما در اين سي روز نان و دوغ بود.»
اين مطلب به سفارش نشريه ي فرهنگي تحليلي «راه» (شماره ي چهل وهشتم)
و پایگاه اطلاع رسانی گروه جهادی خادمان امّ ابيها (سلام الله عليها) نگاشته شده است.
*صلوات*
روایت نحل
درست است كه چهار ماه از سفر خاطره انگيزمان به دورترين نقاط ايران(چهارصد و هفتاد كيلومتري جنوب كرمان و مرز سيستان) مي گذرد اما براي من كه لااقل اين چهل پنجاه روز گذشته تمام وقتم را با تصاوير گرفته شده مي گذرانم انگار همين ديروز بود.
به نقل از : mkheradmandan.blogfa.com
سه صلوات